به نام خدایی که در این نزدیکی است
به بهانه ی ماه مهر !
یکبار دیگر "مهر "
مهربانی هایت را به مدرسه می برد
تا جرعه جرعه ی آنرا
در کام دانش آموزانت بریزد
یکبار دیگر" مهر"
از خدا اجازه گرفته است
تا بچه ها را
به تماشای چشم اندازهای زیبای دلت بنشاند
کاش نیمکت مرا
همچنان کنار پنجره ی دلت می گذاشتی
می خواهم دوباره
از حرفهایت دفتری بسازم
به لطافت برگهای نسترن !
...وقتی شعر می خوانی
همیشه لحظه ی بارش باران فرا می رسد
لحظه ی اجابت دعا ...
بازهم شعر بخوان تا باران بگیرد !
من هنوز به طراوت باران ایمان دارم
من هنوز از دریچه ی نگاه تو دنیا را سبز می بینم !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
سمت تو همیشه نور است
همیشه رویش
همیشه روشنایی
سمت تو همیشه بهار خانه دارد
نسیم کاشانه
امید لانه دارد
سمت تو خورشیدهمیشه لبخند می زند
وماه ، پیشانی بر زمین می ساید
سمت تو تمام پنجره ها گشوده اند
هوا همیشه بوی تازگی می دهد
وزمین عطر دلدادگی
سمت من هر چه هست باشد
سمت تو همیشه کرامت است و بزرگواری
مرا در سمت و سوی خویش بپذیر !
یا فاطمه اشفعی لی فی الجنه
پ.ن : روز دختر بر همه ی دختران خوب مبارک !
یا نورا لیس کمثله نور
به نام خدایی که در این نزدیکی است
به نام خدایی که در این نزدیکی است
درد دلت را برمی داری
از سبد دلتنگی
کنار رود زلال «دوستی» می نشینی
دستت را به آب میزنی
چه قدر سرد است !
باورت نمی شود ...
سکوت چکه چکه از دست لحظه هایت می چکد
یک مشت بغض به صورت دلت می پاشی
بر می گردی
سنگین تر از همیشه ....
پ.ن : از هیچ دوستی دلگیر نیستم
"بازی با واژه ها" بود . همین ...
به نام خدایی که در این نزدیکی است
یوسف لحظه هایم را
به چاه نیستی می اندازند
برادران ناتنی غفلت ....
یعقوب وار مویه می کند دلم !
کجاست عــزیزی که
لحظه های به چاه افتاده ام را بخرد
عزیزش کند ، به پادشاهی نورانیت برساندش ؟
درد نوشت : یا نور المستوحشین فی الظلم
امید نوشت :تمام امیدم را گره زده ام
به نگاه عزیزی که مرا با تمام مهربانی اش به میهمانی خوانده است
به نام خدایی که در این نزدیکی است
شهر را توده ای از سردی یخ
بارش برف سپید
موجی از ابر پراکنده ی درد
در خودش پیچانده !
چه کسی می گوید
حال گل ها خوب است ؟
میوه ها
شوق رسیدن دارند ؟
در و دیوار همه سیمانی است
آه گفتم دیـــــــــــوار !
داد از این فاصله ها
همه ی منظره ها آجری اند
همه ی پنجره ها آهنی اند
وتنفس سخت است !
شعرها بی وزن اند
وغزل ها بی روح !
چه کسی می گوید
که سپیدند همه آینه ها ،
که زلالند همیشه سینه ها ؟
روزگاری قصه ،
این قَدَر شیرین بود
می شنیدم هردم :
آبــــــــــــــــــ یعنی رود !
چشــــــمه یعنی نـــور !
کـــــــوه یعنی مــرد !
گـــــــــــل یعنی زن !
نقطه چین ،یعنی من !
......... یعنی من !
به نام خدایی که در این نزدیکی است
میلاد حضرت منجی (عج) بر منتظران ظهورش مبارک باد .
ای گل ناز خدا
حس زیبای شکفتن داری؟!
در کدامین بستان؟در کدامین ساعت؟
کاش در لحظه ی زیبا شدنت
من باشم
کاش وقتی که خدا با دستش ،
روی دنیا پاشید ،عطر خوشبوی تو را
من باشم ...
گوشه ای مست تماشای نگاهت باشم
ای زمین منتظر ناز قدومت ! برگرد...
آسمان درتپش از شوق طلوعت! برگرد ...
پ.ن : فرش دلم تیره تر از آنست که زیر پای تو اندازم
پ. ن: .....وهیچ ندارم ... آیا برای کسی که هیچ ندارد؛ امیدی برای نگاه تو هست ؟!
به نام خدایی که در این نزدیکی است
جویـــــــــــــــ بارم!
بارم همه روشنی است
دَم از نفس سپیده دم گرفته ام
چشمانم را
درست در سر چشمه شسته ام
دستانم ترنم علفزارها را لمس کرده است
دلم نسبتی عجیب با دریا دارد
ابهام یاسی رنگ صبح را
بارها و بارها به تماشا نشسته ام
سرگرمی ام گوش کردن به زمزمه ی ریشه هاست
هر وقت دلم می گیرد
پَر باران را انگار آتش زده اند
می آید و می شوید و
می برد همه ی دلتنگی های مرا
سفر، همسفر روزها و شبهای من است
خوب می دانم که..
زمان جرعه جرعه ی مرا می دزدد
...خیالی نیست !
هرکس آواز مرا بشنود
یاد لالایی های دریا برای مرجانهای سپید می افتد
بازی با کودکان احساس را دوست دارم
مدام در من سنگ می اندازند
موج می گیرم
آرام می شوم دوباره ...
آن ها هم انگار عشقشان فقط اینست
که برگهای زرد وسبز واژه را
به سوی من پرتاب کنند
آنوقت کمی جلوتر آنها را خیس خیس
از من بگیرند
گنجشک ها ی تشنه ی امید
در لحظه های من آب می خورند !
کسی به من آموخته است
از کنار لانه ی مورچه ها آرام بگذرم
صخره های سیاهی مرا نمی ترسانند
اما تب می کنم وقتی مجبورم
بالهای زخمی اندیشه ای را
بر روی دستهایم تشییع کنم ...
گریه می کنم با هوهوی باد
برای مرگ قاصدک های بی خبر !
هرروز ، اقیانوس ، آرام مرا می خواند
مرداب ها هم با نیلوفر وسوسه ها
دام می گسترانند.
زهی گمان باطل !
من نفس درسپیده دم کشیده ام
من همنشینی ماه را چشیده ام
چگونه راهم را به سوی مرداب کج کنم؟
من که پیغام زلال چشمه را برای دریا می برم!
پ.ن :
هیچ وقت از نوشته های طولانی خوشم نمیومده
حق دارید تا نیمه رهاش کنید .
پ.ن :امتحان که داری دوس داری هر کاری کنی مگر درس خوندن
مثلا یه پست بنویسی که انتهایش معلوم نباشد .
پ.ن : تازه دوس داری پ.ن هایش هم از همیشه طولانی تر باشد
پ.ن : تازه دوس داری عکس هم دوتا داشته باشه
به نام خدایی که در این نزدیکی است .
از دست ویندوز دلم کلافه ام .همیشه دیر بالا می آید !
این روزها راضی شده ام کمی آسمان کپی کنم
نمیـــــ شـــــــــــــــــــــــــــود !
می خواهم چه کنم ؟ !خب معلوم است دیگر...
می خواهم پیستش کنم به لحظه های زمینی ام .
مجازی هم که شده ،
کمی آسمــــــــــــــــانی شود
این لحظه های زمین گیر !